عشق ابدی...


گل گندم

دارم به تو فکر می کنم...

....

تمام ثانیه ها طعم باران می گیرند و من...

ومن هنوز در حسرت یکبار در کنار تو بودنم...

...درکنار تو بودن تا...

...تاهمیشه دنیا...

از همین جا...

از همین فاصله خیس و باران زده بین مان...

می خواهم آرزوهایم رابرایت بنویسم...

...خداکند که بخوانیشان...

...ببین؟!

دلم برایت تنگ شد!...

همین لحظه که این سطر را نوشتم...باران زد...

وبیش از چند هزار لحظه قبل...دلم برایت تنگ شد...

حالا بگذار از لابه لای این باران سیل آسا...آرزوهایم را برایت بنویسم...

...که بیایی و روبه رویم بنشینی...درست مثل آن روزها...

زمزمه ثانیه ها را به این صحنه زیبا اضافه کن...

...وبعد....

وبعد در نگاهم شریک شوی وبا لهجه سبزرنگت...نامم را زیرلب زمزمه کنی...

و...

می دانم....

...............چه عبث آرزویی................



نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت 1:32 توسط فروینا| |


Power By: LoxBlog.Com